«بشنوید ای دوستان این داستان
«بشنوید ای دوستان این داستان
در حقیقت نقد حال ماست آن»
بود مردی دائماً در نیستان
از نیستانهای عالم نیستان
روز و شب نی میبرید و میبرید
روز و شب هی میبرید و میبرید
نی بریدن را شدیداً دوست داشت
هی بریدن را شدیداً دوست داشت
نی برید و نی برید و نی برید
هی برید و هی برید و هی برید
آنقدر نی از نیستانها برید
آنقدر هی از نیستانها برید
تا که نی رفت و نیستان شد خراب
دیدهاش از هجر نیها شد پرآب
روز و شب از غصهی نی گریه کرد
از غم کمبود نی هی گریه کرد
بس که هی نینینی و نی گفته بود
بس که نینیگفته و هی گفته بود
هر که میدیدش به او میگفت: «نی»
در جوابش مرد هم میگفت: «هی»
نی بگفت و نی شنید و هی شنید
هی بگفت و هی شنید و نی شنید
نی به هر جمعیتی نالان شده
هی به هر جمعیتی نالان شده
نی دوای نخوت و ناموس ماست
نی چو افلاطون و جالینوس ماست
«نی»نوشتم، لیک قصدم «نفت»بود
هی نوشتم، لیک قصدم نفت بود
سوخت نفت و سوخت نی، پس چاره چیست؟
وقت، وقتِ سوختهای هستهایست
رفت نفت و نفت رفت و رفت نفت
«خر برفت و خر برفت و خر برفت»
چشمهای ما به دستان شماست
پس بکوشید این انرژی حق ماست
بیت بالا بود جان این کلام
پس سخن کوتاه باید، والسلام
شهرام شكيبا